زنـבگے زیباسـتـــ ..../بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه ازهِق هِق هــآے شَبــآنـﮧ(!)بــﮧ زیبایے بغــض نَفَس گیـر روزانــﮧ...بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَزشڪستنهاے بیشمـآر...بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ از تَنگے بالـا نمیایــَב!!بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ ...آرےزنـבگے زیباستــ ـــ...!
هیچ زنی را ،در هیچ کجای دنیا نمی توانی پیدا کنی که به یکباره عاشق مردی شود!زن ها آرام آرام در یک مرد جوانه میزنند.اماامان از وقتی که زنی ، در وجود مردش ریشه بدواند .این جور عشق های یک زن را ، هیچ تبری نمی تواند از پا در بیاورد .حالا میخواهد تبر زمان باشد ، یا حتی تبر مرگ ...
گاهي سخت مي شود …دوستش داري و نمي دانددوستش داري و نمي خواهددوستش داري و نمي ايددوستش داري و سهم تو از بودنش فقط تصويري است رويايي در سرزمين خيالت دوستش داري و سهم تواز اين همه ، تنهايي است
دیده ای شیشه های اتومبیل را...زمانی که ضربه ای می خورند و می شکنند...؟دیده ای شیشه خرد میشود ولی از هم نمی پـاشد؟!!این روزهــا همان شیشــــه ام ...خردو تکه تکه....ازهم نمی پاشم ولی شکستــه ام ...
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
ای قلب من بارانی ات کردند و رفتندکنج قفس زندانی ات کردند و رفتنددر سایه های شب تو را تنها نوشتندسرشار سرگردانی ات کردند و رفتنداحساس پاکت را همه تکفیر کردندمحکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتندهرشب تورا دعوت به بزم تازه کردنددر بزمشان قربانی ات کردند و رفتندزخمی که رستم از شَغاد قصه اش خوردمبنای این ویرانی ات کردند و رفتند
عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟!عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســتپـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!!از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!گلپونه
زندگی یک بازی درد آور است . زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم اما باختیم . کاخ خود را روی دریا ساختیم لمس باید کرد این اندوه را . بر کمر باید کشید این کوه رازندگی را باهمین غمها خوش است . باهمین بیش و همین کم ها خوش است زندگی را خوب باید ازمود . اهل صبرو غصه و اندوه بود
دست عشق از دامن دل دور باد!میتوان آیا به دل دستور داد؟میتوان آیا به دریا حکم کردکه دلت را یادی از ساحل مباد؟موج را آیا توان فرمود: ایست!باد را فرمود: باید ایستاد؟آنکه دستور زبان عشق رابیگزاره در نهاد ما نهادخوب میدانست تیغ تیز رادر کف مستی نمیبایست داد
تعداد صفحات : 5